Just Just Just Ss501


Just Just Just Ss501

هرچی راجع به دابل اس


Red line Ep.1

-   هی بچه ها فوتبال شروع شد. بیاین دیگه

+   اومدم... آآآآآآآی جونگمین احمق ول کن موهامو

-   میشه هردوتون خفه شین؟ یه بار رفتیم فوتبال نگاه کنیما

+   آآآآی ماااااااااماااااااااانی

*   اااااه هیونگ چته؟ خیلی لوس شدیا

-   لوس بود

+   بیشعورا اصلا من  دیگه باهاتون حرف نمیزنم

*   جون من راست میگی؟ آخ جوووون

هیون: وااااااااای خفه شین دیگه میخوام بخوابم

*   بفرما انقدر داد زدی هیون بیدار شد

+   به من چه که بیدار شد؟ خب دوباره بخوابه

یونگ: من نمیفهمم ساعت 1 شب فوتبال نگاه کردنتون کجا بود؟

*   این جا بود ندیدی؟

+   بامزه بود

-   وااااااااااااااای نهههههههههههههه! گل خوردیم

+   کوووووووووووووو؟

*   ایناااااااااااا! کوری مگه؟

-   خب... با زبون خوش بهتون میگم بیاین اینجا بشینین وگرنه سه نقطه میشین

+ و *   باشه چشم

اون دوتا هم رفتن کنار کیو رو مبل نشستن. هر سه تاشون داشتن میرفتن تو تلویزیون که یهو

زینگ زینگ... زیییینگ... زییییییییییییییییییییییییییییییییینگ

*   اه لعنتی  هیونگ پاشو برو درو باز کن

+   چه پررو دستور هم میده! کیو پاشو ببینم

-   آه خدایا

پاشد و رفت درو باز کرد ولی یهو با دیدن اون صحنه خشکش زد...

-   آقا... تو رو خدا... کمکم کنین... اونا... اونا دارن...

نتونست بقیه حرفشو بزنه و غش کرد و افتاد... کیو هم تو هوا گرفتش و آوردش تو

*   این دیگه کیه؟

-   نمیدونم مثه اینکه حالش خیلی بده. اصلا نمیتونست حرف بزنه. یهو بیهوش شد

+   ولی الان نصفه شب اون بیرون چی کار میکرد؟

-   نمیدونم فعلا بیا ببرش تو اتاق بخوابه. فردا که بهتر شد ازش میپرسیم

+   آ... آها باشه

هیونگ پا شد و با کمک کیو اون دختر رو برد تو اتاقش و گذاشتش رو تخت. بعد هم دوتایی از اتاق اومدن بیرون

*   خیله خب... جا هم بهش دادیم. حالا بیاین فوتبالمون رو نگاه کنیم

-   آره راست میگه

+   ولی اون حالش خیلی بده. یکی باید مواظبش باشه

-   ولش کن بابا. بخوابه خوب میشه {اصلا به روحیه داداش من میخوره این جوری حرف بزنه؟}

+   ولی آخه... {اینو آروم گفت}

اونا دوباره مشغول دیدن فوتبال شدن ولی هیونگ رفت تو آشپزخونه و از تو یخچال سوپو در آورد و گرمش کرد. گذاشت تو سینی و یه لیوان آب هم توش گذاشت و رفت بالا تو اتاقش.

سینی رو گذاشت رو میز و رفت کنار تخت. داشت پتوشو بالاتر میکشید که دختر دستشو گرفت...

-   من...

خیلی آروم حرف میزد. هیونگ سرشو برد جلو تا صداشو بهتر بشنوه

-   چیزی میخوای؟

-   آب... فقط آب

هیونگ دستشو گذاشت پشتش و کمکش کرد بشینه. لیوان آبو دستش داد و کمکش کرد بخوره

-   مرسی... خیلی ممنون

-   بهتری؟

-   آره فکر کنم

-   میخوای بخوابی؟

-   نه خوابم نمیاد

-   خب... پس بگو کی هستی؟ این موقه شب با این حالت بیرون چی کار میکردی؟

با این حرفش دختر روشو به طرف دیگه ای برگردوند

-   باشه اگه نمیخوای جواب بدی اشکال نداره

پاشد و به طرف در رفت. دستشو گذاشت رو دستگیره و خواست بره بیرون که

-   اونا دنبال من بودن

برگشت و نشست کنارش

-   کیا؟

-   نمیدونم.من داشتم میرفتم که چنتا پسر مزاحمم شدن و افتادن دنبالم.منم مجبور شدم بیام اینجا

-   ولی تو اون بیرون چی کار میکردی؟

-   امروز صبح تصادف وحشتناکی کردم . پدر و مادرم مردن. وقتی اونا رو تو اون وضع دیدم انقدر ترسیدم که تمام روز رو داشتم میدویدم

-   من متاسفم

دختر چیزی نگفت و فقط اشک می ریخت... هیونگ دیگه تحمل اشک هاش رو نداشت {آخی نازی!} دختر رو به سمت خودش کشید و بغلش کرد {اوا ندیده و نشناخته؟}... اونم تا میتونست گریه کرد...

-   خب حالا نمیخوای بگی اسمت چیه؟

-   هانی... کیم هانی

-   خب هانی... تو اینجا فامیلی نداری؟

-   نه... من تازه امروز بود که اومدم سئول. کسی رو نمیشناسم

-   شماره ی کسی رم نداری؟

-   نه فقط پدر و مادرم. که فکر کنم موبایل اونام داغون شده

-   خونه ت کجاس؟ {ای بابا مگه بیست سوالیه؟!}

-   نمیدونم. داشتیم میرفتیم خونمون. پدرم آدرسو میدونست. من چیزی نمیدونم

-   خب پس بهتره فعلا اینجا بمونی

-   ولی من نمیتونم. میرم مسافرخونه یا یه جای دیگه

-   بیخود {؟؟؟}. باید تا اطلاع ثانوی همینجا بمونی

-   ولی آخه

-   آخه نداره. الانم بگیر بخواب. من رفتم

پا شد و به سمت در رفت

-   ممنون آقای

-   کیم. کیم هیونگ جون {یه روزی اینو به منم میگه. حالا میبینین}

-   آ بله ممنون آقای کیم

-   منو همون هیونگ جون صدا بزن

-   ولی یه ذره بی ادبیه

-   پس بگو سونبه {آدم یاد زومبه میوفته! هه هه!}

-   آه باشه. ممنون سونبه {زومبه!}

هیونگ یه لبخند زد و واسش چشمک زد و از اتاق بیرون رفت. هانی هم لبخند زده بود ولی لبخندش یهو عمیق شد{... عمرا اگه بفهمین منظورم از این سه نقطه چیه!}. بعد از اینکه هیونگ رفت سوپشو خورد و خوابید.

..........

-   کجایی؟

-   کجا میخواستی باشم؟

-   تابلو بازی که در نیاوردی؟

-   نخیر. تو مثه اینکه هنوز منو نشناختی ها

-   خب حالا تو هم... کارت خوب بود

-   میدونم

-   دیگه پررو نشو... موفق باشی عزیزم

-   باشه هستم

..........

خودم میدونم خیلی عالی بود

 

بای بای


نظرات شما عزیزان:

mahsa.sari
ساعت15:17---29 بهمن 1390
دعا ميكنم بميري با همون ح...ن بري زير كاميون

كاميون اشغالي
پاسخ:مرسی از اینکه این دعارو واسم میکنی ولی اون ح...ن کیه؟ ایشالا واس خودت!


mahsa.sari
ساعت15:15---29 بهمن 1390
حاني هرچي گفتي پس بگير كثافت اشغال .. خوار سگ

راستي به داداشتم سلام مخصوص برسون بيشعور پست
پاسخ:ایشششششششش کثافت چیز ک بهت میگن مهساااااااااااا خیلی بدیییییییییییییییییییی


mahsa.sari
ساعت15:13---29 بهمن 1390
راستي يه چيزي حاني دوستات ميدونن كه تو تو مدر3 به حاني كوسه معروفي؟؟؟؟



يا پارسال بهت ميگفتن حانيه باقالي يا حاني ببعييييييييييييييييييييييييييي يييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همه فحشاييييييي كه بهم دادي رو بايد پس بگيري

عوضيم خودتي بدبخت

راستي به داداشتم سلام برسو بيشعور ...خوار سگ
پاسخ:هه هه فک کردی عمرا پس بگیرم همشون خودتیییییییییییییی نمیرسونم ایش!


ئشاسش.سشقه
ساعت15:10---29 بهمن 1390
راستي يه چيزي حاني دوستات ميدونن كه تو تو مدر3 به حاني كوسه معروفي؟؟؟؟/


يا پارسال بهت ميگفتن حانيه باقالي يا حاني ببعييييييييييييييييييييييييييي يييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/پاسخ:مهسا خیلی پستییییییییییییی آشغااااااااااااااااال عوضیییییییییییییییییییییییی (خب آره راس میگه!)


mahsa.sari
ساعت20:47---28 بهمن 1390
سلام حاني

داستان مزخرفت خيييييييييليييييييي توپ بود

اين دفعه خوندمش ديگه

تو هم هي خودتو به اين هيونگ بچسبون!!!!!!

خاااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
پاسخ:khafe shooooo iiiiiiiish to k mozoue dastano nemiduni zere moft nazan loose bimaze gikharsag!


mahsa.sari
ساعت20:28---28 بهمن 1390
تولدت پيشاپيش مبارك حانيييييييييييييييييييييييييي كوسه عزيزمپاسخ:merc vali khodeti!

mahsa.sari
ساعت20:27---28 بهمن 1390
تولدت پيشاپيش مبارك حانيييييييييييييييييييييييييي كوسه عزيزم
پاسخ:koose khodeti ashghale avazie bishour‎!‎


mahsa.sari
ساعت20:26---28 بهمن 1390
حاني داستانتو نخوندم وولي ميخواستم بهت بگم مطمينم خيييييييييييلي قشنگه

اخه سليقت خيلي خوبه

راستي پيشاشيش تولدت مباااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااارك گلم
پاسخ:merc azizam vaaaaaaaay!


saeedeh
ساعت22:49---21 بهمن 1390
خییییییییییییلی ناز بود مخصوصا اون سونبه که گفتی.زومبه واااای خدا خیلی باحالی دخترپاسخ:ye soal man key goftam zombe???

مينا
ساعت19:51---14 بهمن 1390
عالي بود.پاسخ:وااااااااای من چقد طرفدار دارررررررررررمممممممممم!! (حانیه خرکیف میشود!)

kim kyuna
ساعت0:16---11 دی 1390
دیگه خودت میدونی عالی بود من چی بگم؟

پاسخ:بله دیگه تو هم که دیگه منو میشناسی!


سهيلا
ساعت19:05---10 دی 1390
سلام گلم عالي بودپاسخ:وااااااااااای مرسی من چقدر طرفدار دارم (اعتماد به سقف برگرفته از داداش جونگی!)

آهو
ساعت16:50---10 دی 1390
با حال بود
پاسخ:مرسی عزیزم!


setareh
ساعت12:47---10 دی 1390
سلام عزیزم خیلی خوب بود ولی میشه وقتی حرف میزنن بنویسی کی داره حرف می زنه اخه اینجوری یکم گیج کنندسپاسخ: سلام عزیزم مرسی باشه از این به بعد اونطوری مینویسم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: Hani_Hyungi_Admin | تاريخ: شنبه 10 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |